#اختصاصی فاطمه، قربانی خاموش: از رنج تا بازسازی هویت

🔹اگر من جای فاطمه بودم، شاید نمیدانستم چطور باید با خشم و ناامیدیام کنار بیایم. تصور کنید، از کودکی که چیزی از زندگی نمیدانید، در محیطی قرار بگیرید که وجودتان را نادیده میگیرند، صدایتان را نمیشنوند، و هویت شما را زیر پا میگذارند. هیچکس سوال نمیکند که چرا فاطمه، دختری که هیچ ناتوانی ذهنی ندارد، باید ۱۷ سال از عمرش را در میان کسانی سپری کند که هیچ سنخیتی با او ندارند. ۱۷ سال شکنجهای سفید و بیصدا که با هر روز گذشتن، اعتماد به زندگی و انسانیت را از او میدزدید.
🔹حالا که این راز تلخ و دردناک فاش شده، زندگی فاطمه وارد مرحله جدیدی از چالشها میشود. اگرچه پرده از سالها رنج و شکنجهای که در سکوت تحمل کرده، برداشته شده، اما افشای این حقیقت به تنهایی کافی نیست.
سؤال اساسی این است که از اینجا به بعد زندگی فاطمه چگونه خواهد بود؟
🔹فاطمه حالا با حقیقتی تلخ روبهروست؛ ۱۷ سال از زندگی او از بین رفته، ۱۷ سال از دوران کودکی و نوجوانیاش که باید با رشد، تجربههای جدید، و هویتیابی پر میشد، در فضایی بسته، بدون شناخت از خودش و دیگران سپری شده است. این فرد حالا با هویتی پر از زخم و ابهام وارد جامعهای میشود که در آن هویت و منزلت فردی نقش اساسی در ساختن زندگی دارد.
چالشهای روانی
🔹اولین و مهمترین مسئلهای که فاطمه با آن مواجه میشود، بازسازی روانی و شناخت مجدد خودش است. سالها در شرایطی زیسته که بهنوعی در قالب فردی دیگر زندگی کرده است. بازگشت به هویت واقعی و تلاش برای فهم خود، بهویژه در جامعهای که به آسیبهای روانی توجه کافی ندارد، چالشی بزرگ است.
🔹او ممکن است با اضطرابهای شدید، افسردگی، و قطعا با تروماهای ناشی از سالها انزوا و نادیدهگرفتهشدن مواجه شود. از دیدگاه روانشناسی، درمان این نوع آسیبهای بلندمدت نیاز به سالها مشاوره و حمایت روانی دارد، اما آیا نظام بهداشت روانی ما توان و ظرفیت رسیدگی به چنین موارد پیچیدهای را دارد؟
چالشهای اجتماعی و اقتصادی
🔹فاطمه در جامعهای زندگی میکند که ساختارهای حمایتی ضعیفی دارد. سالها در بهزیستی محصور بوده و حالا باید با جامعهای روبهرو شود که تجربه زندگی در آن را ندارد. اگرچه ممکن است برخی از اعضای جامعه او را قربانی بدانند، اما نگاه ترحمآمیز جامعه خود میتواند باری دیگر به زخمهای او اضافه کند. از سوی دیگر، او سالها در محیطی بسته با افراد خاصی تعامل داشته و حالا باید خود را بهعنوان یک فرد بالغ در جامعهای بزرگتر پیدا کند؛ جامعهای که نهتنها برای او غریبه است، بلکه ممکن است او را بهعنوان یک “دیگر” ببیند.
🔹فاطمه همچنین با چالشهای اقتصادی روبهروست. او در این ۱۷ سال چه مهارتی آموخته است؟ آیا میتواند شغلی پیدا کند؟ آیا شرایط اقتصادی کشور به او اجازه میدهد تا زندگی مستقلی داشته باشد؟ این چالشها او را به سمت نهادهای حمایتیای میکشاند که پیشتر خود عامل نابودی زندگیاش بودهاند.
چالشهای هویتی
🔹فاطمه باید هویتش را بازتعریف کند. او کیست؟ قربانی یک سیستم ناکارآمد؟ جامعه چگونه او را تعریف میکند؟ هویتسازی مجدد برای او نیازمند کمکهای تخصصی است؛ اما آیا این فضا در جامعه ما فراهم است؟ بهزیستی و سیستمهای حمایتی بهجای اینکه او را در مسیر هویتیابی یاری کنند، خود مسئول شکلگیری هویتی تحریفشدهاند. از دیدگاه جامعهشناسی، هویت یک فرد در تعامل با دیگران و ساختارهای اجتماعی شکل میگیرد؛ اما ساختاری که فاطمه در آن قرار داشته، بهجای کمک به رشد و ارتقا او، زمینهساز انحراف هویتی شده است.
شکافها و آسیبها
🔹این فاجعه را نمیتوان تنها به بیمسئولیتی افراد محدود کرد. بلکه این مسئله نشانهای از شکافهای عمیق در سیستمهای اجتماعی و حمایتی ما است. از یک سو، کمبود نظارت و شفافیت در نهادهای حمایتی مانند بهزیستی به وضوح دیده میشود. چگونه ممکن است فردی تندرست سالها در چنین شرایطی نگهداری شود و هیچکس پیگیر وضعیت او نشود؟ این مسئله نشان میدهد که نظام حمایتی ما نهتنها کارآمد نیست، بلکه در برخی موارد خود منبع آسیب است.
🔹از سوی دیگر، جامعه ما با فرهنگ نادیدهگرفتنِ رنج دیگران دستوپنجه نرم میکند. وقتی کسی به نهادی مانند بهزیستی سپرده میشود، جامعه مسئولیتش را بهطور کامل واگذار میکند. هیچ نظارتی از سوی مردم یا رسانهها وجود ندارد. سیستمها خودمختار عمل میکنند و قربانیان آن در سکوت میمیرند یا به نوعی دیگر از بین میروند.
حرف آخر
🔹فاش شدن این ماجرا قدمی رو به جلوست، اما برای فاطمه این تازه آغاز چالشهای جدید است. اگر نظامهای حمایتی، درمانی و اجتماعی ما تغییر نکنند، داستان فاطمه تنها یک تراژدی از بسیاری تراژدیهای دیگر خواهد بود.
✍️نادر مرتضایی/چندثانیه