✍️ #چند_ثانیه

🔹شامگاه دیشب، مردی از آسمان شعر و ترانه این سرزمین پرکشید که به‌رغم فامیلی مرتبط با برف و سرما و زمستانش، پر از حرارت بود؛ حرارتی که در ذات عشق است.

🔹بسیاری می‌دانند که محمدعلی بهمنی، زاده بندرعباس بود. البته درستش این است که در قطار متولد شد و این روندگی، در شعر او هم مشهود است. هیچگاه درجا نزد، منسوخ نشد، در یک قالب محدود نماند و پابه‌پای جریان‌های تازه شعری، جلو آمد. برای همین است که جوان‌ها به او ارادت داشتند و به عنوان شاعری کهنه و کهنسال، با او برخورد نکردند. جامعه هم برای همین پذیرای سروده‌هایش در قالب شعر و ترانه بود که به‌راستی فرزند زمانه‌اش بود و حرف مردم امروز را بازتاب می‌داد، نه اینکه در قوالب پوسیده، حرف تکراری بزند. پا روی زمین داشت، هرچند در شاعری، سیرِ آسمانی را بلد بود.

🔹در سال ۷۸، کنگره شعر و قصه جوان بندرعباس را پایه‌گذاری کرد و همین همایش ادبی، سرآغاز جریانی تازه در شعر ایران شد و جوان‌های بسیاری دست به هنجارشکنی‌های موفق زدند و غزل، به عنوان پرتکرارترین و پرطرفدارترین قالب شعری، جانی تازه به خود دید و حرف‌هایی نو.

🔹برخی در دهه ۷۰ و ۸۰، کوشیدند دوگانه‌ای بین او و حسین منزوی بسازند در غزل و اساسا در تغزل، اما بهمنی، هوشمندانه از کنار این تندروی‌ها عبور کرد. هم شان منزوی را می‌شناخت و حفظ کرد، هم جایگاه خودش را به مرید و مرادبازی نفروخت. اگر منزوی تحلیل‌گر تغزل و جهان بود، بهمنی، توصیف‌گر اینها بود.

🔹بهمنی تنها شعر نمی‌سرود، بلکه زیستی شاعرانه هم داشت؛ چنانکه خودش در مصرعی گفته: “من زنده‌ام هنوز و غزل، فکر می‌کنم”. شعر بهمنی، زبانی روان داشت و در سهل و ممتنعی ظریف، هم به دل نخبگان می‌نشست، هم با مردم عادی ارتباط برقرار می‌کرد؛ خصوصا آنجا که می‌گفت: “با همه بی سر و سامانی‌ام/باز به دنبال پریشانی‌ام/حرف بزن، ابر مرا باز کن/دیرزمانی‌ست، که بارانی‌ام/حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست/تشنه یک صحبت طولانی‌ام

دیدگاهتان را بنویسید