🔹ابتلای سردسته باند سرقت به فراموشی باعث شد همدستانش نتوانند مخفیگاه اموال مسروقه را پیدا کنند و از دزدی‌هایی که انجام داده‌اند بی‌نصیب بمانند.

🔹یکی از سارقان گفت: خانه یا آپارتمان‌هایی را که چراغ‌شان خاموش بود، شناسایی می‌کردیم. اگر طبقه اول بودند که از بالکن وارد می‌شدیم اما اگر در طبقات بالاتر بودند، صبر می‌کردیم تا خودرویی داخل پارکینگ برود، ما به صورت نامحسوس قبل از اینکه در پارکینگ بسته شود وارد ساختمان می‌شدیم. در آخرین سرقت، از شانس بد، صاحب‌خانه رسید. ما برای اینکه فرار کنیم از پله‌های اضطرار رفتیم؛ اما یکی از دوستانم تعادلش را از دست داد و از طبقه دوم پرتاب شد و به طبقه منفی یک افتاد.

🔹 او سردسته ما بود و اموال سرقتی را به او می‌دادیم تا تقسیم کند. قرارمان هم این‌طور شد که هر وقت سهم هر کدام مبلغ قابل توجهی شد سهم‌مان را بدهد. اما او بر اثر سقوط حافظه اش را از دست داده است

دیدگاهتان را بنویسید