دختر ۵۳ ساله‌ است که به همراه پدر و مادر کهنسالش برای شکایت به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود، با بیان اینکه همسایه‌ها محل زندگی ما را با عنوان «خانه مجردها» می‌شناسند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:

🔹روزگار سیاه ما از زمانی آغاز شد که خواهر کوچک‌تر از من با پسرخاله‌ام ازدواج کرد. اما چند سال بعد مسعود به اصرار خانواده‌اش کبری را طلاق داد.. پدرم هم دیگر به ازدواج ما اهمیتی نمی‌داد و مدام می‌گفت ما از عروس و داماد شانس نداریم.

🔹از آن روز به بعد چشم پدرم از ازدواج فرزندانش ترسید به طوری که برای ازدواج فخرالدین ـ برادر بزرگ‌ترم ـ خیلی سختگیری کرد و همه تحقیقات را انجام داد، ولی باز هم فخرالدین نه‌تنها همسرش را طلاق داد، بلکه ۳ بار دیگر هم ازدواج کرد

🔹در حالی که اوضاع زندگی ما بسیار آشفته بود، ناگهان حسنعلی ـ برادر کوچک‌ترم ـ عاشق دختری شد و با او رابطه برقرار کرد.۲ سال اول زندگی خوبی داشتند،حسنعلی مصرف‌کننده شیشه و کریستال بود. اوایل فخرالدین و زین‌الدین پولی برای خرید مواد به او می‌دادند تا در کوچه آبروریزی نکند، ولی بالاخره آنها هم خسته شدند و او را رها کردند.

دیدگاهتان را بنویسید