میله!

✍️احمد زیدآبادی
🔹در دهۀ ۶۰ دوستی داشتم که صاحب یک دستگاه ماشین پیکان بود. با هم این طرف و آن طرف میرفتیم. چون چشمانش مقداری ضعیف بود، من معمولاً اگر مانعی بر سر راه ماشین ظاهر میشد، به او تذکر میدادم.
🔹یک بار در کوچهای که کمی تاریک بود، قبل از حرکت با دستم به سمت جلوی ماشین اشاره کردم و گفتم؛ میله! ظاهراً یکی از اهالی محل میلهای آهنی را داخل یک حلب بزرگ گذاشته و پای آن سیمان ریخته بود، تا خودروها آنجا پارک یا تردد نکنند.
🔹خلاصه چند بار به دوستم با همان لحن معمول گفتم؛ میله! او اما اعتنایی نکرد و به میله کوبید و حلب زیر ماشین به سختی گیر کرد.
🔹دوستم معترض و خشمگین گفت؛ تو که میله را میدیدی چرا به من هشدار ندادی؟ گفتم؛ چند بار باید میگفتم، میله؟
🔹خشمش کمی فرو نشست و گفت؛ آخه با این لحنِ آرام و عادی هم کسی هشدار میدهد؟ گفتم؛ من که اخلاقت را میشناسم! اگر با شور و هیجان فریاد میزدم؛ میله! ملامت میکردی که چرا دستپاچهات میکنم و “مثل آدم” خطری را گوشزد نمیکنم!
🔹حالا هم چندی است با همان سبک و سیاق به تمام نهادهای حکومتی میگویم؛ میله! این لحن آرام و عادی را به پای کوچک بودن تهدید و خطر به حساب نیا