گشت و گذار در جمهوری خودمختار گدایان؛ این زن بیست سال است که یتیم سه ساله دارد!

نه، اشتباه نکن! اینجا یک امپراتوری مستقل است. کشوری که سازمان های جهانی هم شاید توان مداخله در امورش را نداشته باشند.
گشت و گذار در جمهوری خودمختار گدایان؛ این زن بیست سال است که یتیم سه ساله دارد!
اینجا حیاط ایستگاه متروی گلشهر نیست. کشوری است با پرچمی از دستمالهای پارهی نمدار و سرودی از نالههای تنظیمشده. پایتختش همان پیادهروی جلوی تاکسیهاست و قوانین اساسیاش را هر گدا به سلیقهی خود تفسیر میکند.
، این روایتی است تلخ از یک اتفاق حال به هم زننده در ایستگاه متروی گلشهر کرج که تبدیل به مجمع گدایان بزرگ در تراز استانداردهای برتر دنیا شده است. به راحتی می توانی روزانه سی- چهل گدا را در ساعات متعدد روز بشماری که حرفه ای مشغول کارشان هستند.
دولتِ سایه: کابینهی فقرای غنی!
صدراعظمِ بیمرخصی:
صدر اعظم این دولت همان زنی است که می گوید اسمش اعظم خانم است؛ احتمالا دروغ می گوید. او ، رهبر بلامنازع این سرزمین، ۱۵ سال است که بیوقفه روی صندلیاش (البته اگر بشود به آن تکه کارتن “صندلی” گفت) نشسته و حکمرانی میکند. نه زمستانِ سوزان کرج توانسته او را بترساند، نه تابستانِ داغِ ریلهای مترو. او چرچیلِ گدایان است، با این تفاوت که چرچیل سیگار میکشید و این بانو دودِ غم! یک روز را هم نداشته ایم که او بر سر کارش حاضر نشده باشد. احتمالا به بازنشستگی هم نمی اندیشد.
گشت و گذار در جمهوری خودمختار گدایان؛ این زن بیست سال است که یتیم سه ساله دارد!
وزیر اقتصاد و پولهای خُرد:
این بانوی محترم، استادِ تبدیل اسکناسهای درشت به پول خُرد برای رانندگان تاکسی هاست. البته این روزها باید گفت تبدیل تراول به اسکناس. تخصصش این است که یک اسکناس صدهزارتومانی را به ده تا ده هزارتومانیِ چروک تبدیل کند، آن هم با کارمزدی که خودش تعیین میکند. گویی بانک مرکزی گلشهر را او اداره میکند، با سیاستهای پولیِ کاملاً تورمزدا (البته تورمِ جیبِ مسافران را!).
وزیر بهداشت و زخمهای ساختگی:
مردی که ۱۵ سال است روی همان زخمِ نیم سانتیمتری کار میکند و هر روز آن را تازهتر و ژلاتینیتر از دیروز نمایش میدهد. گویی دکتر هاوسِ گدایان است، با تخصص در پاتولوژیِ ترحم. آن چنان روی زخم کار کرد که حالا تبدیل به گودالی روی پوستش شده و همین کافی است تا ترحک برانگیزد. ساعتی نیز می رود پشت بوته ها و درختچه ها، موادش را استعمال می کند و مجدد بر سر کار حاضر می شود. روزی با عصا، روزی با ویلچر و روزی که ساقی اش خوب باشد، هر دو فراموش می کند و با دو پای پیاده شرفیاب می شود.
وزیر فرهنگ و آموزش با دعاهای بسیار:
آن مردِ کلاهسبزپوش که بدون داشتن سواد، مجوزِ رسمیِ صلواتِ نقدی گرفته است. کتاب دعایی مفصل در دست دارد و فقط صلوات می فرستد. همان را هم از روی کتاب می خواند. یعنی نگاهش به سمت ورقه های کتاب است…. او هر صلوات را به نرخِ روز میفروشد. دعا هم می نویسد و ظاهرا دعایش اثر دارد. برای حال و روز خودش که داشته است که پول مفت را مردم تقدیمش میکنند.
سازمان تأمین اجتماعیِ گدایان:
آن زنِ مدیر که پولهای دخترِ روانپریشِ ایستگاه را جمع میکند، در واقع مدیرعاملِ صندوق بازنشستگی گدایان است. او ماهیانه حقوقِ بازنشستگی را به خودش واریز میکند، اما دختر بیچاره که وضع اسفباری هم دارد، شبانه روز در حوالی مترو و خیابانهای اطراف پرسه می زند.
او تنها گدایی نیست که جمع می کند و خودش بهره ای نمی برد. یک مرد با اندامی درشت را هم دیده ام که شب ها با ماشین خود می آید و بچه های گدا را که حالا از .اگن ها پیاده شده اند سر ساعت مقرر از مترو جمع می کند و می برد. احتمالا برای کودکان نیز سهمی وجود ندارد.
سیاست خارجی: گدایانِ دیپلمات، جنگ های گاه و بیگاه
این کشور روابط بینالمللی هم دارد. گدایانِ متروی گلشهر گاهی برای مأموریتهای خارجی به ایستگاههای دیگر میروند و گدایانِ مهمان از خطوط دیگر به اینجا میآیند. انگار پیمانِ نفتا (نفلهی آزادِ گدایان) بینشان بسته شده است. حتی سفارتخانههای متحرک دارند؛ هر گدایی که بساطش را پهن کند، یک سفارتِ خودخوانده است!
گاه نیز جنگ هایی بر سر مکان یابی در می گیرد که حرفه ای ها وساطت کرده و حل می کنند. غیر از این باشد به ضرر همه شان است.
گشت و گذار در جمهوری خودمختار گدایان؛ این زن بیست سال است که یتیم سه ساله دارد!
اقتصادِ خودمختاری با مالیات بر ترحم!
بودجهی این خود مختاری از مالیاتِ داوطلبانهی مردم تأمین میشود. مالیاتی که نه حساب و کتابی دارد، نه رسیدِ مالیاتی. حتی دیوان محاسبات هم اگر بخواهد بررسی کند، اول باید از دستِ گدایان فرار کند!
درآمد
رانندگان آن اطراف می گویند درآمدِ گدایانِ حرفهایِ در حیاط متروی گلشهر روزانه دو تا سه میلیون تومان میانگین دارند. آن هم بدون پرداختِ بیمه و عوارض! اینها آفتابگردانهایی هستند که نه به خورشید، که به اسکناسهای لولهشده در دستِ مسافران جهت میگیرند. و مسافران عجیب است از خود نمی پرسند چرا ما هر چه کی می بخشیم، اینها نمی بخشند و دست بردار نیستند. چرا همیشه بچه هایشان یتیمند و اصلا چرا همیشه و تا ابد بچه اند.
سؤالِ اساسی: چرا این حکومت خودمختار سقوط نمیکند؟
چون مردم عاشقِ ترحمکردن هستند.
چون مسئولان بی یخال شده اند.
چون حرفه پردرامدی است.
و چون گدایانِ از ما باهوشترند! آنها میدانند که دلسوزیِ ما همیشه در جیبمان جا میشود، و در جیبمان خلاصه می شود.