🔹خیابان‌های لبریز از دختران و پسران جوان خود راوی این داستانند.

🔹جوانانی که در لابه‌لای بساط‌های کتاب و کاست‌ها و روزنامه‌ها دنبال آینده‌ی خودشان می‌گردند.

🔹دخترانی که کوکاکولا می‌فروشند کنار تفنگ‌به دست‌ها راه می‌روند و جوانانی که کروات‌زده بستنی می‌خورند.

🔹 یک نفر کتاب‌های مطهری را می‌فروشد دیگری صمد بهرنگی، موافق و مخالف با لبخند و امیدوار با هم حرف می‌زنند و پای سخنرانی‌ها می‌نشینند چون انتظار دارند انقلاب برای آن‌ها شروع یک زندگی دوباره‌ باشد.

🔹در همه‌ی سالن‌های تئاتر، شاه بارهای بار مسخره می‌شود، ساواک سرنگون می‌شود و انقلاب پیروز می‌شود. هنوز رنگ واقعی بعضی اشخاص و پشت پرده‌‌ی بعضی اتفاقات نمایان نشده‌است.

🔹یک جوان، وسط پارک با ادای فریدون فرخزاد را در می‌آورد، دیگری سعی می‌کند مثل سلی برقصد بقیه به او می‌خندند.
قابی بی رتوش از آن روزهای خاص.

دیدگاهتان را بنویسید