تازهنفسها، نام مستندی است که کیانوش عیاری در سال پنجاه و هشت، در تابستان یک سال پس از انقلاب ساختهاست. این قابهای پر از حرف، راوی ندارند.
🔹خیابانهای لبریز از دختران و پسران جوان خود راوی این داستانند.
🔹جوانانی که در لابهلای بساطهای کتاب و کاستها و روزنامهها دنبال آیندهی خودشان میگردند.
🔹دخترانی که کوکاکولا میفروشند کنار تفنگبه دستها راه میروند و جوانانی که کرواتزده بستنی میخورند.
🔹 یک نفر کتابهای مطهری را میفروشد دیگری صمد بهرنگی، موافق و مخالف با لبخند و امیدوار با هم حرف میزنند و پای سخنرانیها مینشینند چون انتظار دارند انقلاب برای آنها شروع یک زندگی دوباره باشد.
🔹در همهی سالنهای تئاتر، شاه بارهای بار مسخره میشود، ساواک سرنگون میشود و انقلاب پیروز میشود. هنوز رنگ واقعی بعضی اشخاص و پشت پردهی بعضی اتفاقات نمایان نشدهاست.
🔹یک جوان، وسط پارک با ادای فریدون فرخزاد را در میآورد، دیگری سعی میکند مثل سلی برقصد بقیه به او میخندند.
قابی بی رتوش از آن روزهای خاص.