«۱۰ غذای هیئت را به مردم بخشیدم، ۱ربع به ۴ صبح در خیابان پیرمردی دست تکان داد، نگه داشتم و او از عقب یک وانت به من ۱۰ غذای داغ داد

غذاها را کنارم گذاشتم و سرم را که برگردانم تشکر کنم خبری از پیرمرد نبود، عقب وانت هم نرده بود و به آن قفل خورده بود!»

دیدگاهتان را بنویسید