متهم :
🔹بدبختی من از زمانی شروع شد که مهناز به خانه‌ام آمد. فکر نمی‌کردم شوهرم با او ارتباط پنهانی برقرار و به من خیانت کند. زمانی که فهمیدم و به او اعتراض کردم گفت اگر حرفی بزنی بچه را می‌کشم و دستش را روی گلوی بچه‌ام گذاشت. از ترسم حرفی نزدم از طرفی چون پدر و مادرم سال‌ها قبل از هم جدا شده بودند اگر خانه شوهرم را ترک می‌کردم جایی برای ماندن نداشتم.

🔹شب حادثه دوباره باهم دعوایمان شد، بچه‌ام در اتاق خوابیده بود. در جواب اعتراضم گفت بچه را می‌کشم وقتی به داخل اتاق خواب رفت سعی کردم سد راهش شوم و باهم درگیر شدیم. در این میان مهناز هم که از دست شوهرم خسته شده بود به کمکم آمد و دو نفری او را از اتاق بیرون انداختیم.

🔹 جر و بحث بین ما ادامه داشت که ناگهان همسرم به سمت من آمد و دستش را روی گلویم قرار داد نمی‌توانستم نفس بکشم. مهناز به آشپزخانه رفت و چاقویی برداشت و چاقوی ضامن‌دار شوهرم هم روی میز بود. با پشت چاقو ضربه‌ای به شوهرم زد که او مرا رها کرد و در این حین چاقوی ضامن دار شوهرم را به من داد. من ضربه‌ای به گردن او زدم. این کار به خاطر نجات بچه‌ام بود.

دیدگاهتان را بنویسید